منتظرواقعی کیست؟
درشهر حلّه مقامی است به نام مقام امام زمان(علیه السلام)آشیخ حسین حلی آنجا زندگی می کرد.آشیخ حسین خیلی عاشق ومنتظر امام زمان (علیه السلام)بود.یک بار خیلی گریه می کندکه آقاچراشما تشریف نمی آورید.مامنتظر شما هستیم.بعداز مدتی اصرار زیاد،دربیداری محضرآقا مشرف می شودواز حضرت سؤال می کند:آقا چراشما نمی آیید؟این همه دوست دارید!حضرت فرمودند:این ها هنوز به کمال نرسیده اند.یک شب جمعه منزل شما می آییم.شما از1000نفردوستداران ما،40نفرراانتخاب کن.بدون اینکه کسی بفهمد دوگوسفند هم تهیه کن وبالای پشت بام بگذار.فلان قصاب هم که از منتظران ماست،دعوت کن.
آشیخ حسین چهل نفر راگلچین می کند وپنهانی به آن ها می گوید که آقا منتظر شماست.
وقتی همه ی مهمانان آمدند،یک وقت نور درخشنده ای آمد وبه سمت پشت بام رفت.همه فقط نوررادیدند.ناگهان از بالای پشت بام صدای حضرت بلند شد.آشیخ حسین که قبلا آقارادیده بود صدای حضرت راشناخت که فرمود:آشیخ حسین! قصابی که گفتم آوردی؟گفت:بله آقا!حضرت فرمود:بفرستش بالا.وقتی قصابرفت بالای پشت بام،حضرت آرام به اوفرمود:یکی از گوسفندها راسرببر.قصاب گوسفندی راروبه قبله کرد ،بسم الله الرحمن الرحیم گفت وسرش رابرید.
خون های گوسفند از ناودان توی حیاط ریخت.منتظران نگاهی به هم انداختند،شک برشان داشت،دردلشان همهمه افتاد.چه کنیم؟
ده دقیقه گذشت.آقافرمودند:آشیخ حسین خودت هم بیا بالا.وقتی آشیخ حسین بالا رفت،حضرت به قصاب فرمودند:گوسفند دوم راهم سرببر.قصاب گوسفند دوم را هم سربریدند.دیدند دوباره خون تازه از ناودان آمد.مهمانان باخودگفتند الفرار!وقتی آشیخ حسین واین قصاب که بهترین ما هستند سرشان رفته ما دیگر کشته شدنمان حتمی است.
دراین لحظه حضرت به آشیخ حسین فرمودند:منتظران ماکجاهستند؟آشیخ حسین رفت پایین ودید که همه در رفتند.
این ها منتظر نبودند.
منتظرواقعی کسی است که از مال،ازجان،ازهمه ی وجودش بگذرد.
حجت الاسلام فرح زاد