العجل العجل العجل
افعی ها
دوره مان کرده اند
می ترسم…
خواهش می کنم
بیا
و
این مارها را
عصا کن …
“اللهم عجل لولیک الفرج”
افعی ها
دوره مان کرده اند
می ترسم…
خواهش می کنم
بیا
و
این مارها را
عصا کن …
“اللهم عجل لولیک الفرج”
قوه ی وجودی واستعداد ذاتی ونفسانی تو،یک استعدادبی نهایت است.باید چیزی راطلب کنی که اگرفرداباز گشتی ودوباره به مطلوبت نگاه کردی،پشیمان نشوی.باید چیزی راطلب نمایی که شریف ترین وقیمتی ترین چیز باشد،چراکه توعزیزترین وشریف ترین وصمیمی ترین موجوداتی.دراین دنیا هیچ چیزی نیست که قابل آن باشد تامطلوب توواقع گردد،حتی عالم خیال وعالم عقل نیز کمتر از آنند که بخواهند مطلوب تو قرار گیرند.حتی عالم عقل چیست که بخواهد ارزش تو باشد؟حتی جبرئیل هم ،بیانگر ارزش واقعی تونیست ونمی تواند مطلوب غایی وهدف نهایی توقرار گیرد.به عبارت دیگر نه تنها دنیا بلکه عالم مثال وعالم عقل نیز نمی توانند ارزش واقعی تورابیان کنند.بهای توخیلی بالاتر از اینهاست.اگربخواهی حقیقت وجودت را بفروشی،بایدبه چیزی بفروشی که ارزش وبهای توباشد تا فردا پشیمان نشوی.حتما دیده ای که یک بازاری چقدر سعی می کند تا کالای خود رابه بهترین قیمت بفروشد،واگرکالایی راکه یک میلیون تومان می ارزد،هشتصدهزار تومان بفروشدناراحت است ومی گوید دویست هزار تومان ضرر کردم.این راهم بدان که جنابعالی هم در دعا ودرهنگام خواستن ودروقت طلب نمودن،در حقیقت می خواهی نفس ناطقه ات رابه بهایی بفروشی.پس خوب ببین که آن را به چه بهایی می فروشی که خدای نکرده فردا پشیمان نشوی وببینی که فوق مطلوب تومطلوب ها بود وتو ازهمه ی آن ها غافل بودی.ببین می خواهی چه چیزی را طلب کنی که آن بشود تو وتوبشوی آن.درهرصورت هرچه راکه طلب کنی فرداکه سربلنرکردی می بینی که توخودت،همان مطلوب خودت هستی.
برگرفته از کتاب حضور ومراقبت نویسنده:داودصمدی آملی
شاه مهربان وبنده نوازی بودکه به خدمتکاران وزیردستان خود توجه ویژه ای داشت.روزی شاه به غلامش میوه ای دادوغلام آن رابا میل وشادی فراوان خورد.شاه متوجه این مسأله گشت،از این رو کنجکاوشدتابفهمدکه آن میوه چه مزه ای دارد.پس به اوگفت:مقداری از آن میوه رابه من بده تابچشم،غلام فرمان شاه رااطاعت کرد ویک تکه از آن میوه رابه اودادتابخورد.شاه وقتی میوه راچشید متوجه شد که بسیار تلخ وبدمزه می باشد.پس به غلام روکرد وگفت:آن گونه که تو این میوه را می خوردی،من فکرکردم که باید میوه ای شیرین وخوشمزه باشد،اما این گونه نبودواین میوه بسیار تلخ است،توچگونه آن راخوردی؟غلام جواب داد:شاها!شما همیشه بنده نوازی کرده وچیزهایی به من می دهید که همه آنها خوب ونیکو است این بار هم که میوه ای به من دادید،اما تلخ وبدمزه بود،با وجود این،من باکمال میل آن راخوردم ،با یک بار تلخی صدمه ای به من نمی رسد.درعوض آن،شمابارها وبارها چیزهای با ارزش وشیرین به من داده اید.
…پس هدهدخطاب به مرغ غمگین گفت:اگر درراه رسیدن به سیمرغ ،برای تودرد ورنجی هم پدید آید آن را محنت وغم مپندار،بلکه آن وسیله ای برای رشد وتکامل توست.افرادبلندمرتبه وبزرگ هیچ وقت درزندگی خودبرای غم واندوهی که به آنها می رسد،بهایی نمی دادندواز کنار آنهاباصبوری ومتانت می گذشتند.انسان باید در زندگی،راه خود رابشناسد وبا اندکی تلخی ،چهره درهم نکندوغصه نخورد،چراکه این تلخی ورنج،در ذات ومایه زندگی وجود دارد.هیچ نانی بدون خون دل خوردن وهیچ نام وشهرتی بدون رسوایی به دست نمی آید.
برگرفته از کتاب منطق الطیر عطارنیشابوری
پارسایی رادیدندبرکناردریاکه زخم پلنگ داشت وبه هیچ دارو،به نمی شد.مدتها درآن رنجور بود وشکر خدای عز وجل علی الدوام گفتی.پرسیدندش که شکر چه می گویی؟!گفت:شکرآن که به مصیبتی گرفتارم نه معصیتی.